دختر ایرانی که شما را متعجب خواهد کرد: دختری که بمب روحیه است!


 

دختر ایرانی که شما را متعجب خواهد کرد: دختری که بمب روحیه است!




فاطمه صالحی، دختری که هم سنتور می‌نوازد، هم طراحی و گریم انجام می‌دهد و هم دانشجوی موسیقی است؛ قصد دارد دکترا خود را هم بگیرد.
می‌توان از فاطمه صالحی که به طور مادرزادی دو دست و یک پا ندارد، به معنای واقعی کلمه یک «بمب روحیه» نام برد.


زمستان داشت تمام می‌شد. ساعت ۵ /۶ صبح روز ۲۳ اسفند ۱۳۶۵ بود. همه در هول و ولای به دنیا آمدن بچه‌ها بودند. اول معصومه به دنیا آمد؛ بچه‌ای سالم و طبیعی. اما هنوز همه چیز تمام نشده بود، یک ربع بعد قل بعدی فاطمه به دنیا آمد؛ نوزادی که دست‌هایش رشد نکرده بودند و فقط یک پا داشت. از همه بیشتر پرستار اتاق عمل ناراحت شد چون باید این خبر را به پدر این دوقلوها و بقیه اعضای خانواده که پشت در اتاق عمل منتظر بودند می‌داد.
مادرم زمانی که ما را باردار بود زمین خورد. همین باعث شد که من گوشه شکم مادر بچسبم و نتوانم حرکت کنم و رشد خوبی نداشته باشم. حتی وقتی مادرم دکتر می‌رفت آنها فکر می‌کردند که فقط یک بچه در رحمش وجود دارد؛ غافل از آنکه ما دو قلو بودیم.
اولین روز مدرسه را هیچ وقت فراموش نمی‌کنم. با آنکه با مادرمان رفته بودیم ولی من از نظر روحی خیلی اذیت شدم. چون مدرسه یک اجتماع کوچک بود و بقیه بچه‌ها خودشان را با من مقایسه می‌کردند و این مرا اذیت می‌کرد. وقتی هم که مادرم مرا در مدرسه تنها گذاشت، کمبودها را بیشتر احساس کردم ولی به هر حال توانستم دوستان خوبی پیدا کنم. اما تا دوران راهنمایی هم از نگاه‌های سؤال‌برانگیز مردم ناراحت می‌شدم.

او قبل از رفتن به مدرسه قلم را با پایش می‌گرفت و نقاشی می‌کشید و این روند تا سال دوم دبستان هم ادامه داشت تا اینکه معلم کلاس سومشان با او صحبت کرد و فاطمه قبول کرد که اگر بخواهد وارد دانشگاه شود باید مثل بقیه باشد بنابراین نوشتن با دست‌هایش را شروع کرد؛ اولش خیلی سخت بود ولی یواش یواش عادت کردم. هنوز هم خیلی از کارها را با پایم انجام می‌دهم؛ مثلا وقتی در خانه هستیم با پا غذا می‌خورم.
تا وقتی که فاطمه مدرسه می‌رفت برای آنکه از درسش عقب نماند به کلاس‌های آزاد نمی‌رفت ولی وقتی دیپلمش را گرفت سنتور را پیش استادش، غلامرضا مشایخی شروع کرد؛ «از سازها به پیانو و گیتار علاقه‌مند بودم ولی شرایط فیزیکی‌ام این اجازه را نمی‌داد. وقتی مشورت کردم متوجه شدم که می‌توانم در ‌ساز سنتور موفق باشم. اطلاعاتم درباره این ‌ساز در حد این بود که می‌دانستم به شکل ذوزنقه است ولی اگر حمایت‌ها و تشویق‌های استادم نبود شاید هیچ وقت به این ‌ساز علاقه‌مند نمی‌شدم.
فاطمه برای اینکه بتواند نواختن سنتور را شروع کند به پروتزهایی برای دستانش نیاز داشت تا با آنها مضراب را در دست بگیرد. متخصصان هلال احمر این کار را انجام دادند و فقط ماند یادگیری نت‌ها که فاطمه همیشه از آن می‌ترسید ولی بالاخره توانست با تمرین زیاد نت‌خوانی را هم یاد بگیرد.


او طراحی سیاه قلم را هم از برادر بزرگترش مهدی یاد گرفت؛ «در طراحی کشیدن پرتره انسان برایم خیلی سخت بود چون نمی‌توانستم دور صورت را خوب دربیاورم اما تمرین کردم و موفق شدم». بعد از آن هم به طراحی روی سفال علاقه‌مند شد.
بعد از اینها نوبت به گریم و آرایشگری رسید که فاطمه از کودکی به آن علاقه داشت؛ «وقتی ثبت نام کردم استادم گفت تو می‌توانی این کار را انجام دهی؟چون خیلی ظریف‌کاری دارد. من هم جواب مثبت دادم. در کلاس صدای استاد را ضبط می‌کردم و خیلی دقیق به کارهایش نگاه می‌کردم تا بهتر یاد بگیرم.

آموزش گریم به همین منوال تمام شد تا اینکه نوبت به روز امتحان رسید؛ روزی که اگر می‌توانست قبول شود دیپلم چهره‌پردازی می‌گرفت. فاطمه آن روز را به یاد می‌آورد و می‌گوید: «مسؤول برگزاری امتحان از مربی‌ام پرسید من چه مدلی به او بدهم که بتواند انجام دهد؟ این حرفش ترحم‌آمیز بود و خیلی ناراحت شدم و مربی‌ام هم به او گفت سخت‌ترین مدلی را که فکر می‌کنید به این هنرجو بدهید. او هم مدل خاتون را به من داد که خیلی سخت بود. بعد هم گفت یک ربع هم به‌ات وقت اضافه می‌دهم ولی من با خودم گفتم باید جوری کارم را پیش ببرم که به آن یک ربع وقت اضافه هم احتیاج پیدا نکنم». فاطمه آن‌قدر کارش را خوب انجام داد که تنها کسی در آن دوره بود که توانست با نمره ممتاز دیپلم گریم بگیرد.

اما انگار اشتیاق این دختر به تجربه و یادگیری مهارت‌های تازه تمامی‌نداشت چون او مدرک گرافیک کامپیوتری‌اش را هم گرفت؛ «من همه این مدارک را گرفتم تا شاید بتوانم برای خودم کاری دست و پا کنم ولی متاسفانه هیچ کس حاضر نمی‌شود به یک معلول کار بدهد. آنها به معلولیت آدم نگاه می‌کنند نه به اینکه چه توانمندی‌هایی دارد. برای کار به جاهای زیادی مراجعه کرده‌ام که تا الان به در بسته خورده‌ام».

کنسرت در عشق‌آباد
فاطمه وقتی نواختن آهنگ «ای الهه ناز» را یاد گرفت به سنتور بیشتر علاقه‌مند شد. اولین کنسرتی هم که داشت در فرهنگسرای بهمن با همین آهنگ بود. «تولد حضرت فاطمه(س) بود. مادرم هم بین جمعیت نشسته بود و وقتی نگاهش کردم دلم قرص شد. ای الهه ناز و‌ای ایران را نواختم و وقتی تمام شد نفس عمیقی کشیدم و عکس‌العمل مردم و تشویق آنها برایم خیلی غیر منتظره بود».
مادر فاطمه آن شب را به یاد می‌آورد و می‌گوید:«صندلی فاطمه نامناسب بود و او مدام از روی آن سر می‌خورد ولی بالاخره توانست کنترل خودش را حفظ کند و اجرای خوبی داشته باشد».

سنتور تا دکترا
فاطمه سال ۱۳۸۷ به‌عنوان دانشجوی موسیقی کنسرواتور ایران پذیرفته شد؛ «تصمیم گرفتم بروم موسیقی بخوانم».
او ادامه می‌دهد:«روز اول دانشگاه برایم درست مثل روز اول مدرسه بود؛ با این تفاوت که آن موقع خواهرم همراهم بود ولی این دفعه تنهای تنها بودم. اما رفتار دانشجویان و استادان برخلاف آن زمان خیلی عادی بود. ترم یک که بودم همه فکر می‌کردند من از موسیقی سر درنمی‌آورم و به من یک هفته مهلت دادند تا نت‌ها را حفظ کنم اما من این کار را قبلا یاد گرفته بودم».
با تمام این تفاسیر فاطمه مثل خیلی از معلولان دیگر مشکلات زیادی در رفت و آمد دارد. خودش در این باره می‌گوید:«فاصله خانه ما تا دانشگاه خیلی زیاد است. روزهای اول آژانس می‌گرفتم و با مادرم می‌آمدم ولی الان خودم به تنهایی با آژانس می‌آیم که خیلی هزینه‌بر است. همین طور برای سوار شدن و پیاده شدن مخصوصا اگر وسیله و یا ‌ساز دستم باشد از دوستان و همکلاسی‌هایم کمک می‌گیرم».
او از ترم سوم ‌ساز سنتور را به عنوان‌ ساز تخصصی خودش انتخاب کرده و امیدوار است بتواند این رشته را تا مقطع دکترا و آهنگسازی ادامه دهد.
فاطمه موفقیت‌هایش را مدیون خانواده‌اش می‌داند؛ خانواده‌ای که او را محدود نکردند و مانند خواهر دوقلویش هر امکاناتی را که در توانشان بود در اختیار او هم گذاشتند.
فاطمه می‌گوید:«سخت‌ترین لحظات برای من این است که مردم با نگاه ترحم‌آمیز به من خیره شوند. البته حس ششم خیلی خوبی هم دارم و تا متوجه شوم که کسی می‌خواهد از روی دلسوزی به من کمک کند کاری می‌کنم که با دیدن توانایی‌هایم از انجام این کار منصرف شود. من با معلولیت خودم کنار آمده‌ام و دلم می‌خواهد مردم هم این را بدانند و اجازه بدهند راحت زندگی کنم».

 

موبایل های لمسی ۱۸ بار کثیف تر از دستگیره توالت!!!!!!!!


 

موبایل‌های لمسی ۱۸ بار کثیف‌تر از «دستگیره توالت»!



ه گزارش فارنت و به نقل از پایگاه اینترنتی crunchgear،نتایج یک سری از تحقیقات نشان از آلودگی بسیار بالای موبایل‌ها به خصوص موبایل‌های لمسی دارد

آیفون،آیپاد ،موبایل های آندرویدی و هر چیری که مستلزم استفاده از آن صفحه لمسی‌اش باشد به طور کلی یک معدن از هر گونه جرم و ویروس های بسیار خطرناک است.

“تیموتی جولیان” دانشجوی دوره دکترای دانشگاه استنفورد ورئیس این تیم پژوهشی در این مورد گفت:”اگر شما گجت خود را به اشتراک بگذارید به مانند این است که باعث شیوع آنفولانزا شده‌اید”.

نتایج این آزمایشات که بعد از نمونه برداری از ۳۰ تلفن همراه اعلام شده است نشان می‌دهد که یک تلفن همراه صفحه لمسی در حدود ۱۸ برابر بیشتر ازدستگیره یک دستشویی مردانه در آن ویروس و باکتری وجود دارد.

بر طبق این تحقیقات اگر شما از تلفن همراه فرد دیگری استفاده کنید ۳۰ درصد از ویروس می توانند با استفاده از نوک انگشتان شما تنها با لمس کردن صفحه نمایش منتقل شوند و اگر شما چشمان خود و یا موهای خود را مالش دهدی و یا ناخن خود را بجوید این میکروب‌ها به راحتی به داخل بدن شما منتقل می‌شوند.

 

موبایل‌های لمسی ۱۸ بار کثیف‌تر از «دستگیره توالت»!



جولیان در ادامه گفت:”البته نباید نتیجه این تحقیقات باعث ایجاد یک نوع پارانویا برای کاربرای این گونه موبایل‌ها شود چون تا زمانی که فرد سالم است سیستم ایمنی او به خوبی کار می‌کند ولی لازم است زمانی که فرد بیمار است در این گونه موارد احتیاط بیشتری به خرج دهد”.



 
 

غذاهای خوش‌ اخلاق‌کننده را بشناسیم



 

غذاهای خوش‌ اخلاق‌کننده را بشناسیم



این جمله را شنیدید که می‌گوید یک سیب در روز بخور و دیگر دکتر نرو اما این جمله را می‌توانیم اینطور هم تغییرش بدهیم، یک سیب در روز بخور و خوش‌اخلاق شو.

محققان در حال بررسی ارتباط بین مصرف غذاها و حسی هستند که بعد از خوردن آنها در بدن ما ایجاد می‌شود. مدارکی وجود دارد که می‌گوید تغییر رژیم غذایی می‌تواند روی متابولیسم بدن و مواد شیمیایی مغزی تاثیر گذاشته و نهایتا روی خلق و خوی ما تاثیر بگذارد.
شروع کنید:

کربوهیدرات‌های طلایی
کربوهیدرات‌ها اگر چه در رژیم غذایی باید با احتیاط مورد استفاده قرار بگیرند اما برای تقویت انرژی و خلق و خو بسیار حیاتی هستند. کربوهیدرات‌ها ارجحیت اول بدن برای سوخت هستند و می‌توانند سطح سروتونین بدن را هم افزایش بدهند.
اما نکته کلیدی پرهیز از مصرف شیرینی‌ها است که می‌تواند قندخون را بالا ببرد و به خستگی و بی‌حالی منجر شود. به جای آن باید به سراغ کربوهیدرات‌های حاصل از غلات و حبوبات و نان گندم برنج قهوه‌ای رفت. بدن خیلی آهسته از این مواد استفاده می‌کند و در نتیجه قند خون در حد متعادل حفظ شده و انرژی هم همچنان پایدار خواهند ماند.

خشکبار:
خشکبارهایی مثل بادام، پسته و گردو سرشار از پروتئین هستند اما دارای منیزیم هم هستند، (ماده معدنی که نقش حیاتی در تبدیل قند به انرژی بازی می‌کند) تحقیق‌ها نشان می‌دهد کمبود منیزیم در بدن می‌تواند سبب تخلیه انرژی از بدن شود. منیزیم همچینن در غلات کامل مخصوصا حبوبات وجود دارد. خشکبار همچنین حاوی سلنیوم هستند که این نوعی ماده طبیعی تقویت‌کننده خلق و خو است. مطالعات نشان داده است که بین سطوح پایین سلنیوم و خلق پایین ارتباط وجود دارد. این ماده معدنی همچنین در گوشت‌ها، غذاهای دریایی، دانه‌ها و غلات وجود دارد.

گوشت لخم :
گوشت گوساله و گاو لخم و مرغ خام، جوجه بدون پوست و کباب‌های ترکی بدون چربی لخم منبع پروتئین هستند که خود پروتئین‌ حاوی آمینواسید تیروسین است. تیروسین سطح دوپامین و نوراپی‌ نفرین را تقویت می‌کند. این دو مواد شیمیایی مغزی می‌تواند به شما کمک کنند که هوشیارتر بوده و تمرکزتان بیشتر شود.گوشت‌ها همچنین حاوی ویتامین‌ ب 12 هستند که از بی‌خوابی و افسردگی جلوگیری می‌کنند.
ماهی سالمون :
ماهی‌های چرب سالمون سرشار از اسیدهای چرب امگا 3 هستند. مطالعات نشان می‌دهد این مواد بدن را در مقابل افسردگی محافظت می‌کنند. امگا 3 موجود در ماهی‌ها مزایای متعدد زیادی دارد که از آن جمله می‌توان به سلامت ماندن قلب اشاره کرد. در کنار ماهی‌ها، خشکبار و سبزی‌های برگ سبز تیره هم دارای امگا هستند.صبحانه‌های خلق‌افزابرای هر کسی که می‌خواهد انرژی و خلق خوی خود را تقویت کند، فرار از صبحانه راهکار مناسبی نیست.
مطالعات حاکی از آن است که افرادی که هر روز صبح صبحانه می‌خورند پرانرژی‌تر بوده و در تمام طول روز خوش اخلاق‌ترند. صبحانه‌ای که دارای فیبر فراوان و مواد مغذی مثل کربوهیدرات‌ها (شامل غلات کامل باشد) چربی‌های مفید و پروتئین‌های مناسب باشد بهترین صبحانه‌ها هستند.

وعده‌های مکرر:
یکی دیگر از راه‌های تنظیم قندخون و پرانرژی بودن و خلق مثبت خوردن وعده‌های کوچک اما متعدد هر 3 تا 4 ساعت یک بار است.
میان‌وعده‌هایی متشکل از کره بادام زمینی روی کراکرهای تهیه شده از غلات و گندم به اضافه یک ساندویچ گوشت بدون چربی و سالاد به همراه شیر و لبنیات بهترین میان‌وعده‌ها است.

نکاتی جالب که درمورد پفک نمکی نمی‌دانستید!!

نکاتی جالب که درمورد پفک نمکی نمی‌دانستید!!



صدها میلیون نفر در سراسر جهان آن را از سن کودکی تا بزرگسالی خورده اند، پفک نمکی یا "چیز دودلز" نامی که "موری یوهایی" خالق آن بر رویش نهاد.
موری یوهایی که فرزند یک زوج مهاجر ترک بود در اواخر دهه 1950 میلادی اولین کارخانه پفک نمکی یا "چیز دودلز" را در محله برونکس نیویورک احداث نمود.
محصول او به چنان محبوبیتی دست یافت که کمپانی غول پیکر تولید تنقلات "بوردن" در آمریکا در سال 1965 کارخانه سازنده "چیز دودلز" موری یوهایی را از صاحبش خریداری کرد.

پفک نمکی عمدتاً با طعم پنیر در بازار عرضه می گردد. بلغور ذرت وآب در داخل دستگاهی به نام اکسترودر پف کرده و پس از عبور ازخشک کن روی آن با مخلوطی از روغن گیاهی ، پودر پنیر ویا سایر طعم دهنده های مناسب ، رنگ مجاز خوراکی ونمک پوشش داده می شود.

"چیز دودلز" در اواخر دهه 1960 به ایران آمد. در اوایل دهه 1970 میلادی با شکوفایی انفجار آمیز اقتصاد ایران که سرمایه گزاران خارجی و داخلی را تشویق به سرمایه گذاری در کشور کرده بود تولید "چیز دودلز" نیز به خیل عظیم محصولات تولیدی کارخانه های تازه تاسیس در ایران اضافه و نام "پفک
نمکی" از سوی شرکت "مینو" بر روی آن نهاده شد. پاکت نایلنی قرمز رنگی که پفک نمکیهای میگو مانند ترد در آن در انتظار خورده شدن نشسته بودند بخشی از خاطرات کودکی بسیاری از ایرانیان را نیز تشکیل می دهد.
موری یوهایی خالق "چیز دودلز" یا پفک نمکی در روز 27 ژوئیه سال 2010 بدنبال ابتلا به بیماری سرطان در سن 90 سالگی در منزل مجلل خود واقع در لانگ آیلند نیویورک درگذشت.

خاطراتی از سهراب سپهری بزرگ


 

خاطراتی از سهراب سپهری بزرگ



کوچک که بودم پدرم بیمار شد. و تا پایان زندگی بیمار ماند.پدرم تلگرافچی بود.در طراحی دست داشت.خوش خط بود.تار می نواخت. او مرا به نقاشی عادت داد. الفبای تلگراف (مورس) را به من آموخت . در چنان خانه ای خیلی چیزها می شد یاد گرفت.

من قالی بافی را یاد گرفتم و چند قالیچه ی کوچک از روی نقشه های خود بافتم . چه عشقی به بنایی داشتم. دیوار را خوب می چیدم.
طاق ضربی را درست می زدم. آرزو داشتم معمار شوم. حیف،دنبال معماری نرفتم.در خانه آرام نداشتم. از هر چه درخت بود بالا می رفتم. از پشت بام می پریدم پایین. من شر بودم. مادرم پیش بینی می کرد که من لاغر خواهم ماند.من هم ماندم. ما بچه های یک خانه نقشه های شیطانی می کشیدیم.
روز دهم مه 1940 موتور سیکلت عموی بزرگم را دزدیدیم، و مدتی سواری کردیم. دزدی میوه را خیلی زود یاد گرفتیم.از دیوار باغ مردم بالا می رفتیم و انجیر و انار می دزدیدیم.چه کیفی داشت! شب ها در دشت صفی آباد به سینه می خزیدیم تا به جالیز خیار و خربزه نزدیک شویم. تاریکی و اضطراب را میان مشت های خود می فشردیم.
تمرین خوبی بود.هنوز دستم نزدیک میوه دچار اضطرابی آشنا می شود. خانه ما همسایه صحرا بود. تمام رویاهایم به بیابان راه داشت. پدر و عموهایم شکارچی بودند. همراه آنها به شکار می رفتم.
بزرگتر که شدم عموی کوچکم تیراندازی را به من یاد داد. اولین پرنده ای که زدم یک سبز قبا بود. هرگز شکار خوشنودم نکرد. اما شکار بود که مرا پیش از سپیده دم به صحرا می کشید و هوای صبح را میان فکرهایم می نشاند. در شکار بود که ارگانیزم طبیعت را بی پرده دیدم. به پوست درخت دست کشیدم. در آب روان دست و رو شستم. در باد روان شدم. چه شوری برای تماشا داشتم!
اگر یک روز طلوع و غروب آفتاب را نمی دیدم گناهکار بودم. هوای تاریک و روشن مرا اهل مراقبه بار آورد. تماشای مجهول را به من آموخت.